ڪاش تو جای من بودی و میفهمیدی دوست داشتنت چقدر سخته، ڪاش من جای تو بودم و از این همه دوست داشتن لذت میبردم!

 

 

پ ن : ‏بعضی دردا مثل پلاستیک میمونه
هیچ وقت تجزیه نمیشه
حتی بعد از ۳۰۰ سال
تجزیه نمیشه
تجزیه نمیشه
تجزیه نمیشه.



آدمی که روزهاست در انتظار تو مانده 
بی کس نیست!
دور و برش پر است از آدم هایی، که شاید خیلی بهتر از تو راه و رسم عاشقی را بلد باشند
منتظرت مانده چون وفادار است،
وفادار به آدمی، که با تمام خوب و بدش 
روزی انتخاب دلش بوده !
نمیدانم اسمش چیست
شجاعت 
یا حماقت
اما بعضی ها عجیب، به انتخاب‌های دلشان پایبندند!

 

 

پ ن :همیشه پیش میاد که ،یه روزی یه ساعتی کنار یه نفر نشستی و اون روحش هم خبر نداره اون ساعت چقدر به تو خوش گذشته واست با ارزش بوده و هنوزم بهش فکر میکنی

 

چند سال زندگی کردی؟؟زندگی من ثانیه هایی بود که در کنار تو بودم.هر چند کم.هر چند به ساعت نکشیدولی یه عمر بود برام .


زندگی حتی وقتی انکارش می کنی.
حتی وقتی نادیده اش میگیری
حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قَوی تر است.
از هر چیز دیگری قَوی تر است.
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند, دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و نی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند!
به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند .
باور کردنی نیست اما همین گونه است.
زندگی.
از هر چیز دیگری قوی تر است!

 

 

پ ن :

با گریه نخوابید !
هر چقدر هم که ناراحتید
و وجودتان ‌پُرِ ماتم است، با گریه نخوابید!
چون‌ فردایش قلبتان، روحتان و‌ تنِ تان چروکیده می شود
دمار از روزگارتان در می آورد صبح هایی که با دلِ مچاله
از خواب بیدار می شوید


کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه

دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر میکنی .حس میکنم از راه دور

 

پ ن : 

دلتنگى‌هاى آخر شب هر كس هيچ شعبه‌ى ديگرى ندارد!
يكى عكس می‌بيند
يكى آهنگ گوش می‌دهد
ديگرى پيغام‌ها را مرور می‌كند
يكى.
انتخاب با شماست.



و خدا نزديک است او همين واحد بالايي ما مي شيند

من رفيقم با او 
گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آيد
با هم از خويش سخن می گوييم من و او مدتها ست 
درد دلهاي فراوان داريم .

بيشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را 
چون او
کم سخن گويد و در دل ريزد ، همه ی دردش را .

گاه اگر پيش آيد 
 من برايش شعر از ، حافظ و سعدیو سهرابو فريدون خوانم .
گاه از فرط غرور ، چند بيت از غزل و شعر خودم مي خوانم 

گاه او مي رنجد از من 
اما _
 کافيست يک (( غلط کردم )) خالي ولي از روي صداقت گويم 
تا ببخشد من را .

او دلش مي گيرد ، که چرا گاه همين واحد پايينی ما 
حرمت بودن او را راحت ، زير پا مي شکنند .

يا همين خانه ی پشتی هرگز. پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند .

او ولی باز به دل ريزد و حرفي نزند .
وقتی از واحد او مي خواهم ، بروم خانه ی خود
او به من می گويد باز هم سر بزن و حالی پرس

چون غريبم اينجا !
من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را
گونه اش مي بوسم
و در آخر با اشک دستی از دور تکان مي دهم و می آيم واحد پايينی .

ليک هر وقت دلم مي گيرد 
باز در خانه ی او مهمانم
چون خدا نزديک است 
او همان واحد بالایی ماست

 

پ ن :آزرده دل ازکوی تو رفتيم  و نگفتی 

کی بود ؟؟

کجا رفت ؟؟

چرا  بود و چرا نيست ؟؟

 

 


‍ میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب ڪنیم." مے خنده، میگه: "یعنے چی؟" میگم: "یعنے نزدیڪت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت. اینجورے هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ے اعضاے صورتمونم بیڪار نمے مونن.
چش توو چشم؛ بینے رو بینے، لب رو ."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگے آخه،"
وسط خنده هاش سرفه مے ڪنه، آروم میگم: "ویروسا. ویروسا. چقدر خوشبختن توو تختِ سینه ے تُو جا خوش ڪردن، چقدر هوا شاده ڪه نفس تو رو قاطیِ اڪیسژنش مے ڪنه، چقد آسمون . "
حرفامو قطع میڪنه، میگه: "چے میگے واسه خودت؛ نمے شنوم؛ بلندتر."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دڪتر، اینجورے همه رو مریض مے ڪنے، ملت عاصے میشن." بعد آرومتر میگم: "دلم نمے خواد ڪسے از تو وا بگیره. فقط من، مرضتم فقط مال منه????????????

 

پ ن :میدانی دلبر جان؟
بلاخره در یک عصر دل انگیز پاییزی؛
وقتی صدای خش خش برگ ها را زیر پاهایمان حس میکنیم؛
ودست در دست هم درکوچه های این شهر قدم برمیداریم،
با لب هایی که از شدت سرما میلرزند
ونفس هایی که در سینه ام حبس میشوند
زمزمه خواهم کرد که؛
دوستت دارم!!
پاییز.
فصل رها کردن رازهایست که برای نگه داشتنشان کل سال را؛ جان کندم!!
????????


اگر زمان به عقب برگردد.

از هشت‌سالگی به کلاس زبان انگلیسی می‌روم
اجازه نمی‌دهم رنگ کفش‌هایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمی‌خورم
و دوباره عاشق تو می‌شوم.

در اردوهای مدرسه بیشتر می‌خندم
زنگ ورزش را جدی می‌گیرم
بی‌خیال مدیر و ناظم، ابروهایم را تمیز می‌کنم
و دوباره عاشق تو می‌شوم.

بیشتر پیاده‌روی می‌کنم
یوگا تمرین می‌کنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر می‌خوانم
و دوباره عاشق تو می‌شوم.

گران و مرغوب اما اندک می‌کنم
از کافه رفتن کم می‌کنم و می‌گذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال می‌کنم
و دوباره عاشق تو می‌شوم.

حساب پس‌انداز باز می‌کنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم.
 


شرمنده که «بد موقع» دوستت دارم! من هیچ وقت آدم «به موقعی» نبوده ام. مثلا همین الان. می‌دانم چه‌قدر سرت شلوغ است؛ چقدر خوشحالی؛ چقدر از اینکه توی لحظه‌هایت وول نمی‌خورم شادی؛ اما دل که زبان آدمیزاد نمی‌فهمد حیوانی! ببخش که همین الان این صاحب مرده تو را می‌خواهد! میدانی؟ من هم گناه دارم خب. چقدر خودم را بزنم به آن راه؟ چقدر حواسش را پرت کنم آخر؟ چقدر این آهنگ های دونفره‌ی لعنتی‌مان را رد کنم برود؟ چقدر الکی حالم از پیراهن های مردانه چهارخانه بهم بخورد؟
گفت: اگه یه ماشینِ زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟ دستامو دورِ لیوان چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، گفتم: هیچکدوم گفت: دِ بگو دیگه؟ یکیشونو انتخاب کن! گفتم: اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته نه میرفتم آینده . گفت: پَس چیکار میکردی دیوونه؟ گفتم: زمان رو همینجا متوقِف میکردم وُ تا ابد به بهونه‌یِ سرد شدن این فنجونِ چای همینجا پیش تو میموندم . پ ن : ‏كاش همسايه طبقه بالاييمون بودى الان سوار آسانسور ميشدم ميومدم يه ماچت ميكردم و برميگشتم
الان ساعت شش و نیم صبح روز چهارشنبه ششم فروردین 99هست. از وقتی خوابم برد تا الان تو خوابم بودی باهات حرف میزدم. اومدی دنبالم با یه پراید نقره ای. با یه پیرهن گلبهی. حتی توی خواب هم تا صبح باهات حرف زدم. خدایا.مگه میشه دیوونگی واضح تر از این
ڪاش تو جای من بودی و میفهمیدی دوست داشتنت چقدر سخته، ڪاش من جای تو بودم و از این همه دوست داشتن لذت میبردم! پ ن : ‏بعضی دردا مثل پلاستیک میمونه هیچ وقت تجزیه نمیشه حتی بعد از ۳۰۰ سال تجزیه نمیشه تجزیه نمیشه تجزیه نمیشه.
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد! در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می ایستاد … یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد! موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد موقع رفتن که می شد طاقت
. اگر روزی دوباره دیدمت حتماً به تو خواهم گفت: روزهای گذشته یا نمی‌دانم. شاید سال‌هایی که گذشت، صبرم را طاق کرده و خُلقم را رنجور. اما می‌دانی دلبر‌ دیگر ملالی نیست بالاخره یک‌چیزهایی عادت می‌شود! فقط تنها خواهشی از من مانده آن هم که بیایی و این قلب وامانده را از جایش بکنی و ببری! لعنتی هنوز دوری‌ات را می‌تپد! اگر روزی دوباره دیدمت حتماً به تو چیزهایی خواهم گفت حتماً به تو خواهم گفت که چقدر دوستت می‌داشته‌ام! وای اگر روزی دوباره ببینمت.
???? خدارا شکر عکس هایی که با تو انداخته بودم طوری ست که نمی توانی مرا دور بریزی یک جور چسبیده ام که اگر خواستی روزی با ظرافت قیچیِ ابرویت به جان لبخندهای چشمم بیفتی نیمی از صورت خندان خودت هم برود خدارا شکر سر و دست من بریدنی نیست آن موقع چنان سر به سرت گذاشته بودم که سعی هم کنی باز مثل آن ها که سکته کردند حال گونه هایت به گونه ای ست که انگار یک نفر نیست که هست خدارا شکر حین آغوش فکر این روزها بودم ولی دلم برایت می سوزد برای عکس هایی که هنوز هم زیباتر از آن

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهندسی دانلود دوبله فارسی بازی گروه مهندسی آرشکو پایگاه دانلود دانشجـــــــــــــــــــــویـــــــی آلابا موزیک خاطرات دفتر وکالت گروه صدای وکیل یک فیلم باز اسپلیت تخفیفان